گنجشكك اشي مشي

يك خاطره بد اما خوب

مانلي! هفته گذشته اتفاق بدي افتاد . برايت مي نويسم.  من در آشپزخانه بودم و تو در اتاقت مشغول بازي.يكباره آمدي توي آشپزخانه و گفتي  :" مامان ! شلوار علي كو؟" علي عزيزترين عروسك توست.عمه جون پارسال براي تولدت به تو هديه داد.غذا دهانش           مي گذاري.پوشكش مي كني و ني ني حقيقي توست. برايت گفتم كه از كجا شلوار علي را برداري.رفتي دنبالش و پس از چند ثانيه ناگهان صداي مهيبي بلند شد. با وحشت به سمت صدا دويدم.از اتاق تو بود.كمد عروسك هايت سقوط كرده بود و درش شكسته بود. همه قفسه هاي شيشه اي كمد هم شكسته بود و كف اتاقت پخش بود.تو با تن ظريف و ضعيفت پشت كمد با هراس به من نگاه مي كردي.يك لحظه زندگي بر سرم آوار ...
25 ارديبهشت 1390

زندگي با طعم مانلي

  عزیزک سیاه چشمم! من دنیا را دوست نداشتم و از ته دل خندیدن را نمی شناختم. اهل غمبارگی بودم . خیال می کردم شادی یعنی ناآگاهی .حالا اما با حضور تو زندگی برای من طعم شادی و دلخوشی دارد . نمی دانی چه مفهوم عظیم و زیبایی از زندگی برایم به همراه آورده ای. ممنونم که ذائقه مرا به طعم حقیقی زندگی آشنا کردی.ممنونم دخترم که خدا زندگی را با دست های کوچک و زیبای تو به من از نو هدیه کرد.دوستت دارم زیاد مانلی ! و تو تا مادر نشوی هرگز معنای احساس ژرف مرا درک نخواهی کرد.باز هم دوستت دارم و دعا.                           &...
25 ارديبهشت 1390

خاطره اي از دوران جنيني ات

  اين نوشته را  پانزدهم فروردين 1386 ،چهارشنبه روزي برايت نوشتم .اولين بار بود كه مي توانستم از طريق سونوگرافي تو را ببينم.     ... نازك ام سلام. امروز تو را نزد سونوگرافيست بردم.با دلهره و شوقِ توامان . ساعت سيزده وقت داشتم  در بيمارستان مهر. اما نزديك ساعت شانزده ويزيت شدم.پدرت هم آمد.خانم دكتر  آن دستگاه ويژه سونوگرافي را روي شكم من گذاشت و حركت داد .و گفت : اين دختر خانم كوچولو چهارصد گرم وزن و بيست و پنج سانتي متر قد دارد .در ضمن نويد داد كه دختر قد بلندي مي شوي.من از گريه و شوق در خودم نگنجيدم و پاشدم و دكتر را بوسيدم. گفتم  خانم دكتر ! به خاطر اينكه پيغام خوب خدا را به من رسانديد ، ب...
7 ارديبهشت 1390
1